الیسا جان الیسا جان ، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهک من ......

عزیز بهتر از جانم الهامم، تولدت مبارک ...............

      سلام بهونه قشنگه من برای زندگی   آیا میدونستی روزی ،آرامبخش روح و روان من میشی؟ آیا میدونستی کسی هست که دنیا بدون تو واسش بی ارزشه؟ عزیزم طی کردن روزهای خوش زندگی بدون تو بی معناست. نمیدونم از کدوم خوشیم با وجود این همه سختیها بگم ولی هر چی هست روسپیدی از آنه روزهای خوبه ... عزیز بهتر از جان ! لحظه لحظه با تو بودن رو جشن میگیرم و دلم میخواد خدا هم کمکم کنه تا بتونم با خرج کردن روزهای جونیم آینده تو و الیسای عزیزم رو تضمین کنم ... امسال سومین سالیه که تولدت رو تو وبلاگ تبریک میگم و امیدوارم تا هستم این روزهای خوش رو با صمیمیت خاص مبارک باد نثارت کنم ... نمیدونم...
26 بهمن 1392

سومین روز برف بازززززززززززی الیسا جونییییی..

  سلام به یکی یه دونه خودم ،به همه زندگیم ، به تمام دلخوشیم  الیسا جونم قربونت برم سلام به برف عزیز که با اومدنش شادترین لحظه هارو برای دختر عزیزم بوجود آورد .الیسا جونم این چند روز وقتی صدای خنده هاتو موقع برف بازی میشنوم به اندازی یه دنیا به آرامش میرسم و کلی خوشحال میشم مامان جونم ، این چند روزی که برف میاد و همه جارو سفید پوش کرده و نه خبری از سر کار هستو نه مهد رفتن تو و حسابی کنار همیم و قتی هم صبح بیدار میشی میای و منو بیدار میکنی و تازه به بابایی هم میگی تو بیدارش نکن من خودم بلدم و بعد میایو دستهای کوچولو و مهربونتو میذاری رو صورتم و میگی مامان جونم ، مامان خوشگلم ، میتونی بیدار بشی و تا من چشامو باز میکنم میپری ب...
16 بهمن 1392

اولین برف زمستونی ............

    سلام به دختر نازو شیطون بلای خودم الیسا جون جونم برات بگه دیروز ناهار رفته بودیم ولیمه عمه بابا علی(عمه فاطی) و شما رو نبرده بودم و اولین باری بود که بدون تو میرفتیم آخه هر وقت میریم تو جمعی اونقدر شیرین زبونی میکنی و شیطونی که وقتی برمیگردیم مریض میشی و منم برای همین گفتم یه جاهایی رو نبرمت و بردیمت خونه مامان ملی با اینکه دایی عادل جون هفته بعد کنکور داره بازم با جونو دل نگهت داشت و باهات بازی کرد مرسیییییییییییی عادل جونم امیدوارم موفق بشی  موقع ناهار دیدم داره برف میباره کلی ذوق کردم و بعد از ناهار با بابا علی اومدیم دنبالتو سه تایی رفتیم بیرون تا حسابی برف ببینیم و تا نور رفتیم و تو اون سرما بس...
14 بهمن 1392

دومین روز برفی الیسا جووووووووووووون ....

عزیز دل مامانی دیروز که خوابیدی بابایی برات کیک پخت تا اومدن برف رو جشن بگیری و وقتی بیدار شدی حسابی خوشت اومدو گفتی مرسیییییییی پس آهنگ تولدت کو ؟؟؟ منم برات آهنگ زدمو شمع گذاشتم و تو هم شادو خندون بودی اما کیکو برعکس گذاشتی و هر چی میگفتم باید خوبش کنم میگفتی نه مامان همینطوری درسته و منم بیخیال شدم و تو هم به جشنت ادامه دادی ....   چون شب خونه خاله شقایق بودیم زودتر زدیم بیرون و کلی تو برفها بهمون  خوشگذشت و انگار همه شهر شاد بودن و جشن گرفتن و هر گوشه ای صدای خنده و برف بازی میومد و خلاصه خیلی خوب بود. اینم یه آدم برفی رو ماشین شب م...
14 بهمن 1392

تو بهترین اتفاق زندگیمونیییییییییییییییی...

    عزیز دلم دختر نازم تو کی اینقده قد کشیدی ؟ خانم شدی ، بزرگ شدی ،حرفهای بزرگتر از سنت میزنی ، تو کارا کمکم میکنی ،دستهای کوچیکو نازو مخملیتو میذاری تو دستامو با من قدم میزنی ، تو کی اینقده بزرگ شدی مامان جون که میای میگی  مامان جونم من دوست ندارم که من عاااااااااااااااشقتم عمرم ... ، الیسا جونم وقتی موهاتو نوازش میکنم نمیدونی چه حسه قشنگی دارم  مثل یه آرامبخش قوی میمونه که منو میبره به دنیایی که توش پر رویاهای قشنگه ... وقتی میرم برات خرید کنم اونقده خوشحالم که نگو بهترین تفریح من خرید کردن برای تو ، بیرون بردنت ، گردوندنت و هر چی که باعث خوشحالی تو بشه هستش ، الیسا جونم سه سالونیمه که کنارمونی و دنیامونو ...
3 بهمن 1392
1